سایت تفریحی و سرگرمی
Hell In A Cell 2014
Night Of Champions 2014



( تاریخ برگزاری :26 اکتبر ( 5 آبان
: مسابقات ثبت شده
John Cena --- Dean Ambrose
Seth rollins --- Cena VS Ambrose Winner
: مسابقات احتمالی
Aj Lee --- Brie Bella
Rusev --- Shamus
Goldust & Stardust --- Usos
Hell In A Cell 2014 Timer :


John Cena --- Brock Lesnar
Seth Rolins --- Roman Reigns
Shamus --- Cesaro
Dust Brothers --- Usos
The Miz --- Dolph Zigler
Rusev --- Mark Henry
صفحه اصلی عناوین مطالب آر اس اس آرشیو تماس با ما پروفایل طراح قالب
آخرين مطالب
نويسندگان
لینک دوستان
قهرمانان فعلی




World Heavyweight Champion
Brock Lesnar




Intercontinental Champion
Dolph Zigler





United States Champion
Shamus






Tag Team Champions
Dust Brothers





WWE Divas Champion
Aj LEE


ارسال شده در : چهار شنبه 5 شهريور 1393 ا 22:46
نویسنده :امیررضا مسجدیان
سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد .در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد .آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند . 
نفر اول گفت :....
 
لطفا بقیه ی مطلب را در ادامه ی مطلب بخوانید برای خواندن ادامه مطلب روی دکمه زیر کلیک کنید

موضوعات مرتبط: داستان ، داستان تو تویی ، داستان جالب ، داستان عاطفی ، داستان پندآموز ، ،
برچسب‌ها: داستان, عکس, طبیعت, جالب, جدید, فیلم, بازی, داستان تو تویی, داستان پند آموز, امید, آزمایش, بیماری لاعلاج, درمان قطعی بیماری لاعلاج, داستان, داستان جدید, داستان امید,

ارسال شده در : چهار شنبه 5 شهريور 1393 ا 22:41
نویسنده :امیررضا مسجدیان

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.

 

ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.

 

بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.

 

کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.

 

کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، 

 

لطفا بقیه ی مطلب را در ادامه ی مطلب بخوانید برای خواندن ادامه مطلب روی دکمه زیر کلیک کنید


موضوعات مرتبط: داستان ، داستان تخیلی ، داستان تو تویی ، داستان جالب ، داستان پندآموز ، ،
برچسب‌ها: داستان, عکس, طبیعت, جالب, جدید, فیلم, بازی, داستان تو تویی, داستان پند آموز, تجربه, دستان, داستان جدید, داستان کشاورز, ساعت, بچه, کودک,

ارسال شده در : چهار شنبه 5 شهريور 1393 ا 22:36
نویسنده :امیررضا مسجدیان
روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا. 
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:... 
 
لطفا بقیه ی مطلب را در ادامه ی مطلب بخوانید برای خواندن ادامه مطلب روی دکمه زیر کلیک کنید

موضوعات مرتبط: داستان ، داستان تخیلی ، داستان تو تویی ، داستان جالب ، داستان خنده دار ، داستان عاطفی ، داستان پندآموز ، ،
برچسب‌ها: داستان, عکس, طبیعت, جالب, جدید, فیلم, بازی, داستان تو تویی, داستان پند آموز, بهلول, قیمت پادشاهی, داستان, داستان جدید, قاضی, پند,

ارسال شده در : چهار شنبه 5 شهريور 1393 ا 22:21
نویسنده :امیررضا مسجدیان

میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و.... 

 

لطفا بقیه ی مطلب را در ادامه ی مطلب بخوانید برای خواندن ادامه مطلب روی دکمه زیر کلیک کنید


موضوعات مرتبط: داستان ، داستان تخیلی ، داستان تو تویی ، داستان جالب ، داستان خنده دار ، داستان عاطفی ، داستان پندآموز ، ،
برچسب‌ها: داستان, عکس, طبیعت, جالب, جدید, فیلم, بازی, داستان تو تویی, داستان پند آموز, گربه, دم حجله کشتن, کشتن, داستان, داستان جدید,

ارسال شده در : چهار شنبه 5 شهريور 1393 ا 22:5
نویسنده :امیررضا مسجدیان

غول چراغ جادو و آخرین آرزو

 

 

 

یک روزمسئول فروش، منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدندناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده، آن را لمس می کنندوغول چراغ ظاهرمی شود. غول میگهمن برای هرکدام ازشمایک آرزو رابرآورده میکنم... منشی می پره جلو ومیگه: « اول من، اول من!. من میخوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی ازدنیانداشته باشم. »... پوووف! منشی ناپدیدمیشه.

 

لطفا بقیه ی مطلب را در ادامه ی مطلب بخوانید برای خواندن ادامه مطلب روی دکمه زیر کلیک کنید. 

 


موضوعات مرتبط: داستان ، داستان تخیلی ، داستان تو تویی ، داستان جالب ، داستان خنده دار ، داستان عاطفی ، داستان پندآموز ، ،
برچسب‌ها: داستان, عکس, طبیعت, جالب, جدید, فیلم, بازی, داستان تو تویی, داستان پند آموز, غول چراغ جادو, داستان پندآموز, داستان تخیلی, داستان, داستان جدید, رئیس, غول,

ارسال شده در : چهار شنبه 5 شهريور 1393 ا 19:3
نویسنده :امیررضا مسجدیان

مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه‌ی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعله‌های آتش می‌سوزد. آنان بدن نیمه بی‌هوش هم‌کلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی‌درنگ به بیمارستان رساندند.

 

پسرک با بدنی سوخته و نیمه جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود ، که ناگهان شنید دکتر به مادرش می‌گفت: «هیچ امیدی به زنده ماندن پسرتان نیست، چون شعله‌های آتش به‌طور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است». اما پسرک به هیچوجه نمی‌خواست بمیرد. او با توکل به خدا و طلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زنده ماندن به کار بندد و زنده بماند و ... چنین هم شد.

 

او در مقابل چشمان حیرت زده‌ی دکتر به راستی زنده ماند و نمرد. هنگامی که خطر مرگ از بالای سر او رد شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش می‌گفت: «طفلکی به خاطر قابل استفاده نبودن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگ‌لنگان راه برود».

 

پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت. او به هیچ‌وجه نخواهد لنگید. او راه خواهد رفت، اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمی‌شد. بالاخره روزی فرا رسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هر روز پاهای کوچک او را می‌مالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آنها به چشم نمی‌خورد. با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده‌ی پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود.

 لطفا بقیه ی مطلب را در ادامه ی مطلب بخوانید برای خواندن ادامه مطلب روی دکمه زیر کلیک کنید


موضوعات مرتبط: داستان ، داستان تو تویی ، داستان جالب ، داستان عاطفی ، داستان پندآموز ، ،
برچسب‌ها: داستان, عکس, طبیعت, جالب, جدید, فیلم, بازی, داستان تو تویی, داستان پند آموز, دکتر گلن گانینگهام, دکتر, داستان جدید, پا, درمان پا, افزایش بازدید ,

ارسال شده در : سه شنبه 4 شهريور 1393 ا 15:53
نویسنده :امیررضا مسجدیان

مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند .

وقتی می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و ازدرب دیگر دعوت شدگان.

ملا از درب دعوت شدگان وارد شد.

در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.

ملا طبعا از درب دومی وارد شد.

ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود. !!!

این دا  ستان حکایت زندگی ماست.

لطفا بقیه ی مطلب را در ادامه ی مطلب بخوانید برای خواندن ادامه مطلب روی دکمه زیر کلیک کنید. 

 


موضوعات مرتبط: داستان ، داستان تخیلی ، داستان تو تویی ، داستان جالب ، داستان خنده دار ، داستان عاطفی ، داستان پندآموز ، ،
برچسب‌ها: داستان, عکس, طبیعت, جالب, جدید, فیلم, بازی, داستان تو تویی, داستان پند آموز, داستان جالب ملا نصرالدین, داستان جدید, جک, جالب و خنده دار و طنز,



تعداد کل صفحات : 6

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد


درباره وب

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آرشیو مطالب
برچسب‌ها وب
Power Ranking

Power Ranking

پاور رنکینگ به تاریخ 10 اکتبر:
1. Brock Lesnar
2. John Cena
3. Seth Rollins
4. Dean Ambrose
5. Dolph Ziggler
6. Randy Orton
7. The Usos
8. Sheamus
9. Aj Lee
10. Paige
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





کی به کی میگه جوجه